لبخندی از خدا

هر آدمی لبخندی از خداست ...

تغییر

سلام.

از آخرین باری که تو وبلاگم مطلب گذاشتم تقریبا 3 ماه می گذره. توو این مدت مهمترین اتفاق زندگی من رقم خورد. با همه بلاتکلیفی ها و دودلی که داشتم توکل بر خدا کردم و جلو رفتم. راستش رو بخواید بیشتر خودمو هل دادم. میشه گفت خودمو توو عمل انجام شده قرار دادم. 

یه موقع به خودم اومدم دیدم سر سفره عقدمو دارم سوره یوسف رو میخونم و همه منتظرن بله منو بشنون.

دیگه زمان فکر کردن و قول و قرار گذشته بود و وقت عمل به همه اون حرفا فرا رسید.

8 تیر 1396 شروع یه زندگی تازه واسه من بود. منی که از همه چیز خسته بودم.

بعد از 5 سال انتظار و بلاتکلیفی باورش سخت بود. هنوزم که هنوزه گاهی به خودم که فکر میکنم باورم نمیشه همه اون سختیا تمام شد.

البته توو هر مقطع زندگی شکل مشکلات تغییر میکنه. 

امیدوارم خدا به هیچ بنده ایش پشیمونی نده.

الهی آمینheart

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ستاره

بلاتکلیفی

چرا بعضیا به این نکته دقت نمیکنن که یه حرفشون ممکنه دل یکیو بشکونه و مسیر زندگیشو تغییر بده؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ستاره

خدا

گاهی دلم میخواهد بگذارم بروم
بی هر چه آشنا
گوشه‌ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
گاهی واقعا خیال میکنم
روی دست خدا مانده‌ام
خسته‌اش کرده‌ام

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ستاره

تصمیم کبری ...

سلام. بعد از کلی وقت اومدم که یه کم بنویسم تا شاید آروم شم.

توو این هفته یکی از تصمیمات مهم زندگیمو گرفتم...

مغازه ای که اجاره کرده بودم رو پس دادم، یعنی فسخ کردم و این کار تاوان زیادیم داشت ...

از مهرماه تا الان تقریباً 6 میلیون ضرر کردم. البته به استثنای زحمتایی که کشیدم و استرسایی که تحمل کردم ...

هنوزم باورم نمیشه بعد از 15 ماه زحمت، انقدر راحت همش تباه شد ...

تنها راهی که واسم میمونه اینه که بعنوان یه تجربه ازش یاد کنم.

کلا این روزا روو دور شکستم.

شکست عشقی، شکست کاری، ...

حالم اصلا خوب نیست sad

با اوضاع عاطفی که دارم فکر میکنم پس دادن مغازه و حذف استرسای مربوط به اون شاید به صلاحم بوده اما واسم سخته. خیلی خیلی سخت ...

شاید بعداً بیشتر راجع به مشکلات عاطفیم بنویسم. 

واسم خیلی خیلی دعا کنید ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ستاره

یه روز بارونی دیگه

امروزم دوباره بارون اومد و من دوباره دلم گرفت و اومدم که بنویسم تا شاید آروم شم.

امروز برای اولین بار حس پشیمونی بهم دست داد ...

پشیمونی از خیلی از تصمیمات و انتخاب هایی که در گذشته داشتم.

تا الان هر وقت به گذشته برمیگشتم، خیلی از اشتباهاتمو میذاشتم به حساب بی تجربگی و شرایط و ...

اما امروز واسه اولین بار بعضی از اشتباهاتمو گذاشتم به حساب حماقت ...

 

واسه من اعتراف خیلی خیلی تلخی هست sad

 

و من خیلی میترسم از اینکه امروز شروعی باشه واسه افسوس خوردن های مکرر من در روزهای آینده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ستاره

یه روز بارونی ...

سلام

امروز بعد از چندین ماه زود اومدم خونه smiley

از صبح خیلی سرد بود و هوا ابری. از ظهر هم یه کم بارون اومد.

نمی دونم چرا روزای ابری و بارونی انقدر دل من میگیره ...

شایدم یکی از دلایل زود اومدنم همین حالمه و خواستم تنها باشم.

با خودم فکر می کنم حالا که زود اومدم خونه باید خیلی از کارای عقب موندمو انجام بدم و شب هم زود بخوابم، اما میدونم تا آخر شب تو تختمو پا لب تاپ، شبم دیر میخوابم و فردا صبحم به خودم کلی بد و بیراه میگم که چرا دیر خوابیدم و وقتمو هدر دادم ...

بیخیال ...

نزدیک اذان مغربه angel

می گن موقع اذان یکی از زمان هایی هست که دعا به اجابت می رسه.

واسم خیلی خیلی دعا کنید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ستاره

یه شروع تازه ...

سلام ...

همیشه شروع هر کاری خیلی سخته. آدما در مقابل تغییر مقاومت میکنن.

نمی دونم اینجا میتونه جای دفتر خاطراتمو واسم پر کنه یا نه!

 الان مشکل اینجاست که نمیدونم از کجا باید شروع کنم.

از خودم و احساساتم بگم یا از کارم ...

فقط میدونم الان زیاد حالم روبراه نیست و دوست دارم یه دل سیر گریه کنم crying

خیلی بده که گاهی فکر میکنم خدا منو نمیبینه و حرفامو نمیشنوه ...

قسمت بد ماجرا اینه که یه مدته با خدا قهرم. امروز یه کم آشتی کردم اما هنوز خیلی ازش دلگیرم ...

واسم خیلی دعا کنید. شاید خدا به حرفای شما گوش بده sad

 

پ ن: چه شروع بد و ناامیدکننده ای ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ستاره